خاکی پوشان آسمانی چهارشنبه 91 شهریور 1 :: 12:38 صبح :: نویسنده : سیدجواد حسینی
راوی: حجت الاسلام سیدمهدی ترابی دوست و همرزم شهید تاریخ روایت: 1390/9/25 «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاً عند ربهم یرزقون» در ابتدای سال 1363 بود که برای آموزش نظامی و اعزام به جبهههای حق علیه باطل به همراه دوستان دیگر طلبهام در بسیج ثبت نام کردم و بعنوان نیروی داوطلب بسیج اعزام شدم. (البته قبل از آن بصورت قاچاقی در سال 1362 در یکی از اعزامها حضور داشتم و در عملیات خیبر از طریق لشکر 17 علی ابن ابیطالب به فرماندهی سردار شهید مهدی زین الدین شرکت داشتم.) ابتدا بعد از اعزام به پادگان 21 حمزه سیدالشهداء(ع) در بلوار افسریه تهران حضور پیدا کردیم و تحت تعلیم اساتید خوب عقیدتی – نظامی (تخریب، تاکتیک و اسلحهشناسی) برادران پاسدار ربانی، شیرپور، حسینآبادی و ... قرار گرفتیم و مدت 45 روز در آن پادگان آموزشهای لازم را دیدیم. یک اتفاق: قبل از تقسیم پایان آموزش قرار شد چند روز مرخصی برویم اتوبوسی که با آن از تهران بسوی دامغان حرکت کردیم از بس که سریع و از روی عجله حرکت میکرد متأسفانه چند کیلومتر بعد از شهرستان گرمسار به خاطر حواس پرتی چپ کرد و چند غلت نا قابل زد و تعدادی از عزیزان رزمنده مجروح شدند که بعضی از برادران بعد از یک روز بستری در بیمارستان گرمسار به دامغان فرستاده شدند و بعضی دیگر شدت مجروحیت آنها زیاد بود و در آن محل ماندند. بالاخره بعد از چند روز از مرخصی برگشتیم به پادگان 21 حمزه و از آنجا به منطقه غرب کشور و سردشت اعزام شدیم. دوستانی که در این دوره آموزشی و اعزام با هم بودیم که بعضاً به ملکوت اعلاء پیوستند و تعدادی شهید زنده و جانبازند و من افتخار همراهی آنان را داشتم برادران: جانباز حجت الاسلام حسن ابراهیمپور، شهید حجت الاسلام محمد خراسانی، شهید حجت الاسلام مجتبی مطلبینژاد، حجت الاسلام علی ابراهیمی برادر بزرگوار سیدمحمد شمسیپور، محسن حاجی پروانه، تقی فراتی و جانباز عزیز مرتضی کاشفی و دیگر افتخارآفرینان و فرماندهی این گروهان را جناب آقای حاج سید محمد شعنی بعهده داشت. در منطقه ابتدا در پایگاه مرکزی سپاه پاسداران سردشت قرار گرفتیم و بعد از چند روز گروهان را در پایگاههای تأمین جاده و روستاهای مرزی عراق قرار داشت اعزام کردند. در آن جاده به فاصله هر 8 تا 10 کیلومتر در بالای تپهای که مسلط به منطقه و جاده جنگلی بود یک پایگاه قرار داشت. ما در چند پایگاه که از تجهیزات اولیه مثل خمپارهانداز 60 و تیربار و آمبولانس به همراه 15 تا 20 نفر حضور داشتند تقسیم شدیم. در ساعات مختلف روز از ساعت 7 صبح تا قبل از غروب آفتاب فاصله بین تپهها را که هر پایگاه (کلول) نام داشت را با نیروها به عنوان تأمین جاده توسط بسیجیان مورد محافظت قرار میگرفت، در طول روز از این جاده (زیبای جنگلی که دارای چشمههای زیبا و خوشگوار بود) مردم روستایی و ماشینهای رزمندگان دیگر مناطق عبور میکردند. و این محافظت و تأمین جاده بخاطر این بود که نیروهای کُرد منافق عراق و ایران با عنوان کومله و دمکرات به مردم بیدفاع و رزمندگان اسلام کمین میزدند و خیلی از مواقع بسیجیان را در کنار جادهها به وضع فجیعی با دست و پای قطع شده و بدن قطعه قطعه شده به شهادت میرساندند و در کنار جاده بعنوان تهدید میگذاشتند. روزهای بسیار پر معنویت و روحانی را در آن منطقه در کنار شهید مطلبینژاد پشت سر گذاشتیم. بعد از گذشت دو ماه و نیم حضور در منطقه کلوسهها نیروهای اعزامی از شهرستان دامغان را در یک روستای مرزی کردنشین بنام اسلامآباد سردشت جمع کردند. در این روستا رزمندگان بهمراه برادران پیش مرگ کُرد ایران شبها حرکت میکردند و ما برای کمین زدن به عراقیها در خاک عراق و مرز ایران به نقاط مرزی میرفتیم و در بعضی از مواقع مجبور میشدیم یک شب تا صبح با همه خستگی در کنار یک پیش مرگ کرد به نگهبانی بپردازیم. در اسلامآباد وقتی برادران و دوستان طلبه در کنار هم بودیم با هم به بحث و گفتگو مسائل دینی و طلبگی میپرداختیم. بعضی از مواقع ماموسا (روحانی کرد) کرد هم در بحثهای دینی و عقیدتی و حوزوی ما شرکت میکرد. شهدایی همچون مجتبی مطلبینژاد و محمد خراسانی از افرادی بودند که بسیار مقید به اجرای برنامه نماز جماعت و زیارت عاشورا و دعای کمیل و توسل بودند و به همراه آن عزاداری و برنامه سینهزنی برای حضرت اباعبدالله الحسین(ع) را برگزار مینمودیم. یاد همه رزمندگان و دوستان بخیر و یاد شهدا پر رهرو باد. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم موضوع مطلب : شهیدمجتبی مطلبی نژاد منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ آمار وبلاگ بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 19077
|
||